فرهنگی/ با وقوع قتلهای فجیع، همه ما مدتی در شوک و بهت فرو میرویم بعد بازار گمانهزنیها و اظهار نظرها درباره قاتل و مقتول در شبکههای مجازی و گفتوگوهای حقیقی روزانه داغ میشود. برخی رسانهها را متهم میکنند و درباره نقش رسانهها در کنترل جرم و خشونت مینویسند. خیلیها درباره خانواده قاتل قضاوتهای ناعادلانه میکنند. گاهی جامعهشناسان و روانشناسان در باره آسیبهای روحی خانواده مقتول صحبت میکنند و ... تمام اینها و آنچه حول و حوش چنین اتفاقهایی در جامعه شکل میگیرد در سریال «دنیای میان ما» بخوبی تصویر شده است.
در اثر یک تیراندازی در سینما، 9 نفر کشته میشوند. داستان سریال دو سال بعد از این واقعه و پیامدهای این اتفاق را روایت میکند که چگونه سرنوشت تمام طرفین درگیر در این اتفاق هولناک مثل خانواده قربانیان، قاتل، نیروهای محافظتی و رسانهها و وکلا به یکدیگر گره میخورد. مردم به دلیل این فاجعه بزرگ، اعضای خانواده وکیل و بزهکار را متهم میکنند، خانواده قربانیان به دلیل آسیبهای روحی نابود میشوند، خانواده قاتل به خاطر برخورد جامعه خود را پنهان میکنند، خانواده وکیل مدافع که درصدد اثبات مشکلات روحی و روانی بزهکار است با قضاوتهای جامعه رو در رو میشود، رویکرد رسانهها برای پوشش اخبار این حوادث با متهم شدن به سرگرمیسازی دچار چالش میشوند و...
این مینی سریال 10 قسمتی تصویری کامل از آن چیزی است که جامعه در مواجهه با قتلهای فجیع تجربه میکند. در این سریال بر رویکرد و نگاه روانشناسانه و جامعهشناسانه در مواجهه با خشنونت تأکید میشود و به مخاطب یادآور میشود که لازم است از سوژه فاصله بگیریم، راجع به شخصیتها قضاوت نکنیم و شرایط و دلایل شکلگیری خشونت را واکاوی کنیم.
«دنیای میان ما» محصول کشور تایوان و از تولیدات شبکه «اچ بی او» آسیا است و از سایت imdb امتیاز 9.1 را دریافت کرده است. این سریال به کارگردانی لین چون یانگ در سال 2019 ساخته شده و آلیسا چیا، شنگ هائو ون، کریس وو، تریسی چو و یو چن ایفای نقش کردهاند.
دنیای میان ما
کارگردان: لین چون یانگ
محصول تایوان
مروری بر نمایش «کریملوژی» به کارگردانی رضا بهرامی
درخشش بر صحنه خلاقیت
محسن بوالحسنی
خبرنگار
نمایش «کریملوژی» به نویسندگی مهران رنجبر و کارگردانی رضا بهرامی اولین بار سال 1398 در تماشاخانه هامون روی صحنه رفت و با استقبال بسیار خوبی هم روبهرو شد. حال در فیلیمو میتوان آن را دید. در این نمایش که به عقیده بسیاری از منتقدان تئاتر، نمایشی موفق در کارنامه رضا بهرامی به حساب میآید، مجید رحمتی بهعنوان تک بازیگر، چنان درخشید که باید حساب ویژهای روی آن باز کرد و در ادامه به بخشی از ریزهکاریهای آن اشاره میکنیم. «کریملوژی» در حقیقت داستان کریم شیرهای تلخک دربار ناصرالدین شاه است. او لقب دوشابالملک را داشت و برای ناصرالدین شاه آنقدر عزیز بود که زمانی که فوت کرد، ناصرالدین شاه سه روز عزای عمومی اعلام کرد. امروز کسی نمیداند قبر او کجاست و حالا کریم شیرهای بعد از سالها به دنبال قبر خود و سؤالهای بیجوابش میگردد و این خط اصلی داستان نمایش رضا بهرامی است. همانطور که مطرح شد «مجید رحمتی» در اجرای دقیق و ظریف «کریملوژی» انگار دارد خلقالساعه کلاس بازیگری برگزار میکند و ما همراه با این همه توش و توانی که این بازیگر دارد و این همه امکان رشدی که شیوههای نمایش ایرانی برای هر بازیگری میتواند فراهم سازد، خرسند و متمرکز با قصه و راویاش پیش میرویم. اینکه ژستها و فیگورها هرچقدر هم سخت باشند، با فراگیریشان بازیگری را مثل آب خوردن میکنند؛ چون دیگر میتوان با تعریفهای ویژه نقشها و تیپها را با کمترین تغییری ارائه کرد. زنپوشی و پادشاه شدن دو مثال بارز است. جدا از توانایی بازی، مسیر دایرهوار قصههای ایرانی و شرقی و هزارتووار بودن خردهروایتها نیز جهان متن را برای مخاطب اینجاییتر میکند. انگار همه چیز باید ایرانی باشد و کارگردان نیز به ناچار در هدایت بازیگران و استفاده از تکنیکها و شیوههای نمایشها و خردهنمایشهای ایرانی در زمینه ساختار نهایی اجرا، بهرهمندی های لازم و ضروری را برده است. در این میان، میدانداری «مجید رحمتی» سخت جسورانه و خلاقانه مینماید که بتواند در هر گذری یکی از چشمهها و فنون اجرایی و بازیگری را آشکار کند. از پردهخوانی و نقالی گرفته تا روحوضی و بقالبازی و تعزیه و دیگر نکات ریز و بارزی که از او یک بازیگر تمامعیار میسازد. نکته دیگر، کارگردانی و طراحی صحنه این اثر نمایشی است که همه با هم در متن و بطنی ساده، قصد دارند صرفاً یک روایت بیشیله پیله را برای مخاطب تعریف کنند و اگر چه در عین پرداخت مدرن، نگاهی نیز به سنت دارد اما اجازه نمیدهد این تکنیکها از کار بیرون بزند. با این حال به نظر میرسد متن در «کریملوژی» جاهایی به بیراهه میرود و از منطق و جهان درونی کریم شیرهای دور میشود. هرچند هدفبازی با کلمات است و نویسنده میخواهد نقد روشنگرانه بکند اما این خلاف آمد این همه سادگی است که دارد همه چیز را به زیبایی تمام نمایان میسازد و دیگر نیازی به لفاظی و بازی با کلمات نیست که ما اصطلاحات سیاسی و فلسفی را به هنرمندی بچسبانیم که شاید اصلاً این چیزها به گوشش نخورده باشد.
«کریملوژی»
نویسنده: مهران رنجبر
کارگردان: رضا بهرامی
بازیگر: مجید رحمتی
نگاه به کارنامه هنری فریدون شهبازیان به انگیزه زادروز این هنرمند
کاشف شوکران موسیقی ایران
ندا سیجانی
خبرنگار
آهنگسازی مبحثی است که از دیرباز مورد توجه موسیقیدانان بوده و در این سالها آهنگسازان موسیقی ایرانی تلاش کردند آثاری ارزشمند و البته با الهام از تمهای موسیقی ایرانی تولید و منتشر کنند. از میان این آهنگسازان هستند افرادی که کارنامه هنری شان گویای تعهد، تمرکز و تفکر آنها بر موسیقی و تولید آثارشان است مانند فریدون شهبازیان؛ موسیقیدان، آهنگساز و رهبر ارکستر که 21 خرداد ماه زادروز این هنرمند است. شهبازیان از جمله هنرمندان شناخته شده موسیقی ایرانی است که نامش با رهبری ارکستر ملی ایران و هنرش با ساخت موسیقی فیلم و آلبومهای موسیقی پیوند خورده است. او نزدیک به 60 موسیقی فیلم ساخته است که از جمله آنها می توان به همکاری با داریوش مهرجویی در فیلم «لیلا»، «هیوا» رسول ملاقلیپور، «آقای رئیسجمهور» ابوالقاسم طالبی، «شام آخر» فریدون جیرانی، «معصومیت از دست رفته» داوود میرباقری و «کلاه پهلوی» سیدضیاالدین دری اشاره کرد.
درخصوص آلبومهای موسیقی نیز آخرین اثری که منتشر کرد «وقتی برگشتم» نام دارد که مرداد ماه سال 99 منتشر شد. البته او در این سالها بیش از 32 آلبوم موسیقی با صدای هنرمندان مختلف منتشر کرده که از جمله آنها میتوان به «جام تهی» با صدای محمدرضا شجریان، «شبانگاهان» با صدای عبدالحسین مختاباد، «چرخ گردون» با صدای علیاصغر شاهزیدی، «سروش آسمانی» با صدای علیاصغر شاهزیدی، «رباعیات خیام» با صدای مرحوم احمد شاملو، «بشنو از نی» با صدای شهرام ناظری و «گریز» با صدای نادر گلچین و... اشاره کرد. اما آلبومی که به مخاطبان موسیقی پیشنهاد میشود «کاشفان فروتن شوکران» نام دارد که در دو مجموعه با دکلمه احمد شاملو منتشر شده است. کاشفان فروتن شوکران (۱) سال ۱۳۵۹ توسط کانون فرهنگیهنری نیداوود به بازار آمد که شامل 17 قطعه است و در برگیرنده اشعار سیاسی و اجتماعی شاملو است که برای زندانیان و اعدامیان حکومت پهلوی سروده شده. کاشفان فروتن شوکران (2) نیز 19 قطعه است که سال ۱۳۸۹ توسط کانون فرهنگی هنری نیداوود منتشر شد و دنبالهای است بر مجموعه اول که شنیدن آن خالی از لطف نیست.
کاشفان فروتن شوکران
فریدون شهبازیان
دکلمه احمد شاملو
ناشر نی داوود
سالهای انتشار 1359 و 1389
کوثر شیخنجدی
نویسنده
همه میگفتند سلیم آخر مرام و معرفت است، یعنی توی رفاقت هیچ چیز کم نمیگذارد و آن روز شانسم گفته بود یا دعای خیر ننهام بود نمیدانم، اما انگار که از من خوشش آمده بود. شاید هم به گوشش خورده بود که از زیر کار در رو نیستم. تازه از توی دار و دسته قاسم قورباغه زده بودم بیرون و داشتم برای خودم ول میچرخیدم که یک روز سلیم نمیدانم به چه کار آمد خانه ما. وقتی با بویه روی تخت گوشه حیاط نشستند، قهوه و قلیان را از دست ننهام قاپیدم و گذاشتم پیش پای کت و کلُفتش.
«ماشالله سی خوت مردی شدی عامو...»
خوشم آمد. اول بار بود کسی مرا لاغر ندیده بود. تو روش لبخند زدم اما انگار منتظر جواب من نبود. دست آفتاب سوختهاش را گرد کرد دور فنجان و قهوه را لاجرعه سرکشید.
«نه ایی حرفا نیس خالو. خدارو شکر هور دلش پُرِ ماهیه. لب تَر کن تا سیت چند تا تَر و تازهش بفرستُم».
بویه یکوَر، به زورِ مَخَده و بالش نشسته بود، میخواست که خودش را از تک و تا نندازد. تو دو سال اخیر، یعنی دقیقش از روزی که از بالای نخل افتاد، دیگر کمرش صاف نشد. وقتی از نخل افتاد اول صدای خشک استخوانهاش را شنیدند و بعد فریادی که از نخلستان ما و عمو عامر رد شد، از هور گذشت، لب مرز رسید و نالید که: «یا الله.یا بویه. شکستم.»
سلیم داشت یک پشت حرف میزد و مابین حرفهاش نیم نگاهی هم به ننه میانداخت که بین دو لته دَر ایستاده بود. نه میآمد و نه میرفت.
«مرد باید نانِ زن و بچهشْ دربیاره... مرد خوش باید جوهر داشته باشه خالو... قبول داری یا نه؟»
بویه با قیافهای که مثل یک دردِ کهنه خفه بود نگاه میکرد، گاهی هم با کلمهای خشک شرجی هوا را میبُرید. نگاهم به پای بویه بود که عین یک توپ، باد کرده بود و رگهای آبیریزی مثل کرم توش وول میخوردند. بویه سرش را تکان داد:«ها خالو. نخلسون همهاش بدبختیه.کم بلا که سرت نیومد. بخدا داری عقل میکنی خالو.»
دست آخر سلیم درآورد یک دسته اسکناس چاق لبِ تخت گذاشت و رو به من گفت: «وُلِک تو نمیخِی یه کاری سی خوت دس و پا کنی؟»
گفتم:«ها که میخوام. مثلاً که چه کاری عامو؟»
«تورت سالمه؟»
با سر جواب دادم«ها»
گفت: «فردا صبْ خواب نمونی...» و دست پت و پهن پشمالوش را تا نزدیک سرش بالا برد.
صبح علیالطلوع بویه کولرگازی را تازه خاموش کرده بود و خنکای کرختی داشت تو عمق خوابم نفس میکشید که ننه پتو را از روم کشید.
«پَه مگه مردم معطل تونَن؟ سلمان، مصیبت پاشو. ایی سلیم خیر ندیده درِ اَ جا کند.»
بویه اول صبحی عبا پوشیده بود. مخده سرخ را تکیه دستش کرده بود، زیر چشمی ننه را میپایید و با صدای سبکی زمزمه میکرد:
«هیچی نشرب مای مِن ذاک الزلال
وطینک الحری نخلطه بطینه...»
«آخ اگر از چشمه زلال لبهات بنوشم
آخ اگر گل رُس تو با خاکم بیامیزد...»
هروقت میخواست دل ننه را بهدست بیاورد این طور شیک میکرد و این آواز را میخواند. بعد میگفت: «نخند بویه، یادبگیر. با همی آوازا اول روز قلب دختر شیخ عدنان را ربودم. چه خیال کردی؟» پریده بودم جلوِ در که صدای دویدن دمپاییهای ننه بَرَم گرداند.
«ننه سلمان. دورت بگردوُم، بیا ایی یه لقمه رو بگیر، ضعف میکنی خو»
کوچه سکوت صبح اول تابستان را داشت. پژوی سلیم مثل قوی سفیدی به نرمی، راهش را از میان پستی و بلندی کوچه باز کرد.
«وُلک صبحونه که نخوردی؟.کلوچه معسله (1)، مقویه، بخور جون بگیری ها»
یادم آمد قاسم قورباغه چقدر از من حمالی کشید و آخرش هم پولم را نداد. هر بار یک بهانه میآورد. یک بار میگفت اوضاعش کساد است. یک بار میگفت ماهیها زاد و ولد نمیکنند، یا چه میدانم، بالغ نیستند. یک بار هم به زمین و زمان فحش میداد که مردم دیگر حلال و حرام سرشان نمیشود.
گوش هایشان آویزان شده بود و وقتی نگاه میکردی انگار همیشه یک تکه غم مثل ماهی پشت پلکهاش شنا میکرد. شبیه بویه شده بود که مدام شکایت میکرد که «نخلستان داره میخشکه، سال به سال زمین بخیلتر میشه، اگه نه پشت «قواله »ننهات نبود تا حالا صد باره فروخته بودمش. پَه مگه یه آدم چقدر جون داره بویه؟». میرفت رو تن نخلها دست میکشید و تو گوششان وِرد میخواند، به خیالش که خجالت میکشند و ثمر میدهند. بعد برمیگشت و تو خودش مچاله میشد. هیچ نمیگفت و یک تکه غم شبیه ماهی پشت پلکهاش شنا میکرد. اصلاً همهشان شبیه هم بودند. فقط مینالیدند. اما سلیم فرق داشت. از انگشتر سرخش معلوم بود و از ماشینش. اصلاً تو بگو شد یکبار همین قاسم دست توی جیبش بکند و یک فلافلی چیزی بخرد؟ نشد. همهشان داشتند مثل ماهیهای یخی میشدند.
«دست شنا که بلدی؟ ها؟ یه وقت کار دسمون ندی؟»
«ها که بلدم عامو. پَه چه خیال کردی»
از لبخندش خوشم نیامد، اما زود فراموش کردم. بادی در نیزارها چرخید و رطوبت خنکی از هور به صورتمان نشست. بوی علف و آب آفتاب دیده میآمد.
سلیم قایق را خاموش کرد. دور و برش را نگاهی انداخت. سایه ماهیهای بازیگوش توی آینه آب هر لحظه پیدا و پنهان میشد. دلم از خوشی میتپید. میدانستم دست پر برمیگردیم. راستی راستی شانس به من رو آورده بود، یا شاید دعای خیر ننهام بود. نمیدانم. منتظر بودم که تور بیندازد، اما سلیم خم شد و از کیسه سیاهش دو رشته سیم کلفت را بیرون کشید و به موتور قایقش چسباند. رشتهها مثل دو مار تشنه در آب فرو رفتند. آنوقت یک لحظه همه چیز ایستاد. پرندهها ایستادند. نیزارها و علفشورها ایستادند. آوازهای بویه از روز اول تا همین امروز صبح ایستادند. نخلستان ایستاد. آن تکه غم، که مثل ماهی پشت پلکهای قاسم و ننهام شنا میکرد ایستاد. من، قایق موتوری، هور، آسمان و حتی سلیم ایستادیم. آسمان سیاه شد و هزاران ماهی شبیه پرندگانی تیر خورده از آسمان باریدند.در هور، بوی دهان دیو میآمد.
1 کلوچه معسل: نوعی کلوچه محلی خوزستان که با خرما و ادویهجات میپزند
مراسم تشییع پیکر زنده یاد علی مرادخانی برگزار شد
وداع با یار مشفق هنر و موسیقی
گروه فرهنگی / آیین تشییع پیکر زنده یاد علی مرادخانی معاون سابق هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مدیر موزه موسیقی ایران، روز گذشته چهارشنبه 19 خردادماه با حضور تعدادی از هنرمندان و مدیران فرهنگی برگزار و در قطعه 20 بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
دراین مراسم که اجرای آن را سید عباس سجادی برعهده داشت، حجتالاسلام والمسلمین دعایی، مدیر مسئول روزنامه اطلاعات بهعنوان سخنران اول در جملاتی او را نمونهای از پاکی، صفا و بیریایی خواند: «مهمتر از همه تخصص و اشراف بر هنری که به آن تعلق داشت، بود. عزیز و باارزش بود و شخصیت و منش افراد را بخوبی درک میکرد و از هیچ کمکی برای افراد دریغ نداشت.»
علی ما زیست مسلمانی و انسانی داشت
سیدعباس صالحی وزیرفرهنگ و ارشاد اسلامی ضمن قدردانی از مقام فرهنگی هنری مرحوم مرادخانی به 4 دهه فعالیت او اشاره کرد: «علی مرادخانی از چند جنبه خاص و متمایز است. نکته اول در زیست فردی اوست که من در اینجا به چند نکته بسنده میکنم. علی مرادخانی شور زندگی داشت. او همه صورتش لبخند بود، صدایش گرمابخش بود که حتی در همین بیماری هرگز نشانی از بیماری نداشت و صدایش سرشار از زندگی بود. ویژگی دیگر او ترکیب تدین و هنر بود که برگرفته از یک خانواده اهل زهد با تمام وجود شورمندی و شیفتگی هنر را داشت. نکته دیگر تواضع، ادب، حسن خلق، صمیمیت، بیتعارفی و بیتکلفی از جمله ویژگیهای رفتاری بود که میتوانستیم در وجود علی مرادخانی ببینیم. نکته سوم داشتن اخلاق حرفهای است. اخلاق حرفهای مدیر فرهنگی و هنری هم اخلاق خاصی باید باشد و علی ما این اخلاق را در حوزههای مختلف داشت و نشان میداد.
یک مدیر مدنی
احمد مسجدجامعی عضو شورای اسلامی شهر تهران و وزیر اسبق فرهنگ و ارشاد اسلامی به شیوه مدیریت او اشاره داشت: «علی مرادخانی یک مدیر تشریفاتی نبود و هیچ گاه دوستی ای که با هنرمندان داشت به شیوه یک قرارداد مطرح نمیشد. او مدیر بخشنامهای نبود و از روی محبتورزی درون و یک جوشش دلی کارهای مربوط به هنرمندان را انجام میداد و به اعتقاد من علی مرادخانی یک مدیر مدنی بود که به اعتقاد خود به تنهایی میتوانست یک اداره کل باشد.»
مرادخانی یک نام قابل احترام است
حمیدرضا نوربخش خواننده و مدیرعامل خانه موسیقی نیز در این مراسم اظهار کرد: «ما اهالی موسیقی، علی مرادخانی را از سال ۱۳۶۹ شناختیم. روزی که وارد مرکز موسیقی شد ، ورودش نیز حکایتی داشت. در واقع میتوان گفت آمدن آقای مرادخانی قدمی مبارک و خیر برای اهالی موسیقی داشت. من میدانم که بسیاری از اهالی موسیقی، علی مرادخانی را عضوی از خانواده خود میدانستند و میدانند. این مواردی هم که میگویم واقعاً اغراق نیست، اینها حرفهای درستی است که من فکر نمیکنم فرد دیگری این گونه باشد. علی مرادخانی یک «نام» بود، «منصب» نبود. او نامی است که برای همه قابل احترام بود و همه جا حرف که میزد حرفش شنیده میشد.»